چکمه نویسنده:هوشنگ مرادی کرمانی مادر لیلا، روزها، لیلا را می‌گذاشت پیش همسایه و می‌رفت سر كار. او توی كارگاه خیاطی كار می‌كرد. لیلا با بازی می‌كرد. اسم مریم بود. لیلا و مادرش در یكی از اتاقهای خانه مریم زندگی می‌كردند. لیلا پنج سال داشت و مریم یك سال از او بزرگتر بود. یك روز، عموی مریم برایش عروسكی آورد. آن روز، لیلا و مریم با آن خیلی بازی كردند. عروسك همه‌اش پیش لیلا بود. لیلا دلش می‌خواست عروسك مال خودش باشد. اما، مریم می‌گفت: ـ هر چه دلت می‌خواهد با آن بازی كن. ولی، عروسك مال من است.
داستان کوتاه لیلا ,مریم ,عروسك ,بازی ,همسایه , منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

شبکه اینترنتی دور نما پارسی فیلم | دانلود فیلم و موزیک جدید زاگرس چت|چت روم زاگرس|چت زاگرس|چت|چت روم Diorcn54 Local ورزش پر هیجان فوتبال تلگرام کده DIGIKALA