دشستان بی خانمها کجاست؟ نویسنده: محمد غزنویان یک هفته را مثل موجودی در حال احتضار گذراندم. گفتم بگذار خودش بیاید و مثل بختک رویم بیفتد. مدتها بود که مورد خطابش قرار نگرفته بودم. تمرینات زیادی را از سر گذراندم تا از خودم دورش کنم. وحالا که خودم با پای خودم به اسقبالش می رفتم مگر می شد از خیرم بگذرد. انتظارم ساعتی بیش نپائید که آمد و مثل لکاته های توی خندق ناصری خودش را انداخت رویم. و من هم خودم را وا دادم تا ببینم چه کار می کند و چه جور تحریکم می کند. برایش مثل آب خوردن بود که پیدایش کند. دستش را بی هوا برد روی خانه! چشمم را که باز کردم دیدم حاج ابوالفضل ساوه، مثل ارباب از پائین پله ها نعره می زند که :
داستان کوتاه منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

سربازان ولایت مجری و فروشنده قفسه بندي فروشگاهي، انباري،سوپري «سفارش آنل قیمت طلا/مثقال طلا/قیمت گزم طلا احمدرضا شهنامی خاطرات رضا چت روم | فشن چت | ناز چت | دنیا چت | عسل چت فروشگاه اینترنتی