معجون آرامش


روزی انوشیروان بر بزرگمهر خشم گرفت و در خانه ای تاریک به زندانش فکند و فرمود او را به زنجیر بستند.چون روزی چند بر این حال بود،کسری کسانی را فرستاد تا از حالش پرسند. آنان بزرگمهر را دیدند با دلی قوی و شادمان.بدو گفتند:در این تنگی و سختی تو را آسوده دل میبینم


داستان کوتاه منبع

مشخصات

تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

ForooshGahSaz پارت سیل عکاس | علیرضا هنرمند سین مثل سؤال منبع تحت فشار دراویش Kenley10otq netz ehc-co ادکلن بلک افغان