امروز سهشنبه است که اصلاً ربطی به من ندارد، چهارشنبهها فقط به حساب میآید. امروز میتوانم تا ظهر بخوابم، بعدش سه تا سیگار آتشبهآتش روشن کنم و دوباره بخوابم تا ساعت شش. آن موقع مریم زنگ میزند و میگویم ترانههای مهیار دمشقی بخواند یا یک چیز مزخرف دیگر که تا تمام شود گلویم را صاف کنم، چشمهایم را بمالم و سیگاری روشن کنم. شعر خواندنش که تمام شود دیگر صدایم شبیه آدمهای بیدار است و غر نمیزند چرا همهی روز را خوابیدهام. البته بیدار بودن یا نبودنم فرقی ندارد فقط این مهم است که چرا صبح نرفتهام دفتر مختاری و نسپردهام برایم شاگرد پیدا کند. هر کاری کنم نارحت نمیشود و به همین راضی است که صبحها رفته باشم پیش مختاری. بعضی روزها تا صبح بیدار میمانم، میروم پیش مختاری که اگر تلفن زد و پرسید؛ بگوید آمده و بعد بر میگردم و میخوابم. اگر مختاری شاگرد داشته باشد که هیچ وقت ندارد حتماً میدهد به باقی هنرآموزهاش که سر دو جلسه فراریشان ندهم.
#پروانه
#محمد طلوعی
داستان کوتاه مختاری ,بیدار منبع
داستان کوتاه مختاری ,بیدار منبع
درباره این سایت