هر دوچرخهای برای خودش یک داستانی دارد. اما پیش از همه، از داستان دوچرخهای بگویم که اولین دوچرخهای بود که با پول خودم م. با پول خودم که نه. با پولی که توی خیابان پیدایش کردم. و تازه آن را هم خودم پیدا نکردم. یکی از دوستان نازنینم پیدا کرد که با هم داشتیم توی خیابان وزرای تهران قدم میزدیم. عصر بود. چشم دوست نازنینم افتاد به اسکناس سبزی که افتاده بود روی زمین. دولا شد برش داشت و براندازش کرد. اولین بار بود که این اسکناس را از نزدیک میدیدیم. تازه یکی دو ماه بود که افتاده بود دست مردم. اسکناس هزارتومنی. چشم دوست نازنینم داشت برق میزد. چشم خود من هم لابد داشت برق میزد. با این که اصلن انتظار نداشتم در کمال جوانمردی و دست و دلبازی بگوید «پونصد تومنش مال تو پونصد تومنش مال من!» چون که او اول دیده بود و اسکناس حق او بود.
#داستان_یک_دوچرخه
#جعفر مدرس صادقی
#shortstories
داستان کوتاه اسکناس ,نازنینم ,داستان ,دوچرخهای ,دوست نازنینم منبع
داستان کوتاه اسکناس ,نازنینم ,داستان ,دوچرخهای ,دوست نازنینم منبع
درباره این سایت