معلم عصبی دفتر را روی میز کوبید و داد زد : سارا.دخترک خودش را جمع و جور کرد ، سرش را پایین انداخت و خودش را تا جلوی میز معلم کشید و با صدای لرزان گفت : بله خانم؟
معلم که از عصبانیت شقیقه هایش می زد ، به چشمهای سیاه و مظلوم دخترک خیره شد و داد زد : "چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نکن ؟ ها؟ فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچه ی بی انظباطش باهاش صحبت کنم "
دخترک چانه لرزانش را جمع کرد .بغضش را به زحمت قورت داد و آرام گفت :
خانوم .مادرم مریضه . اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق میدن . اونوقت میشه مامانم رو بستری کنیم که دیگه از گلوش خون نیاد .اونوقت میشه برای خواهرم شیر خشک بخریم که شب تاصبح گریه نکنه . اونوقت .
اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره که من دفترهای داداشم رو پاک نکنم و توش بنویسم .
اونوقت قول می دم مشقامو بنویسم .
معلم صندلیش را به سمت تخته چرخاند و گفت : بشین سارا .
و کاسه اشک چشمش روی گونه خالی شد .
داستان کوتاه اونوقت ,معلم ,دخترک ,اونوقت میشه منبع
داستان کوتاه اونوقت ,معلم ,دخترک ,اونوقت میشه منبع
درباره این سایت